پرث یا سیدنی یا ملبورن

دقیقا از دوسال رد شده ک من تو پرث زندگی میکنم و الان میدونم ک میخوام تو پرث بمونم . "نکته بعدی اینکه همه دوست دارن برن سیدنی یا ملبورن زندگی کنن نظر شما که الان  دارین تو پرث زندگی می کنین چیه ؟" این سوال دوستمونه ک من اینطوری پاسخش میدم; دوستی دارم اینجا تو پرث که از نظرش پرث دهاته حالا چرا؟ چون تعداد ساختمانهای بلندش کمه ، چون مثل تهران ترافیک نداره ، چون شهر باید توش پر از ساختمان و ماشین باشه و مردم تو هم ول بخورن، چون پرث لایف استایل شبانه نداره، چون بیشتر خونه ها ویلاییه با حیاط بزرگ و استخر(تو پرث خونه 2 خوابه و 1 خوابه و استدیو خیلی کمه)،چون فقط تو چندتا از محله ها ک پر از بار و دیسکو هستن شبها میتونید برید تفریح، چون روزهای آخرهفته(شنبه و یکشنبه) همه مراکز خرید ساعت 5 تعطیل میشن چون اعتقاد دارن فروشنده ها هم خانواده دارن و جوانن و میخوان وقتشون رو با دوستاشون و خانواده ها بگذرونن، چون شما هرموقع نصفه شب نمیتونید برید تو خیابان و کلی مغازه باز ببینید نیمه شبها فقط بارها و دیسکوها باز هستن و از مجموع این دلایل اون دوستم ک میشناسم میگه پرث دهاته ولی ملبورن و سیدنی نه. سیدنی ک دقیقا مثل تهرانه پر از ساختمانهای بلند تو مرکز شهر و بیشتر خونه ها آپارتمانی و باید تو ترافیک زندگی کنی و از ی سابرب ب ی سابرب دیگه ممکنه 2 ساعت تو راه باشی ،یوقتایی تو خیابون بوی اگزوز ماشین رو جس میکنی بخاطر ترافیک. اصلا بگم سیدنی تهران زیبا و تمیزه.

خوب این سوال به لایف استایل طرف برمیگرده مثلا من به شخصه زندگی در ترافیک رو دوست ندارم، زندگی در منطقه شلوغ رو دوست ندارم و اعتقاد دارم امنیتی ک تو پرث هست برای دخترم بهتره . تو سیدنی و ملبورن به نسبت شلوغی شهر و بزرگ بودن و مالتی کالچر بودن بیشتر نسبت به پرث امنیت کمتری داره. تو پرث که راه میری بیشتر استرالیایی میبینی و من این رو دوست دارم. تمیزی هواش رو دوست دارم . زیبایی طبیعت شهری و همه و همه دست به دست هم داده ک من از بودن در پرث لذت ببرم حتی الان ک آقای همسر بیکاره ما مثل خیلی از ایرانیها بخاطر کار مهاجرت نکردیم ملبورن یا سیدنی... چون تصمیم گرفتیم خونمون رو تو پرث بزاریم همینجا دوباره کار خواهد گرفت. ما لایف استایلمون رو عوض کردیم مثل خود استرالیاییها به این ذهنیت ک 2 سال سرکاری 6 ماه بیکار تا پروژه جدید بیاد. من نمیخوام خونه بدوش باشم بخاطر کار و نمیخوام تو شهری زندگی کنم ک وقتی از خونه زدم بیرون ساعت 6 صبح ک به سرکار برسم بعدش ساعت7 عصر دخترم رو از مدرسه بگیرم و کل روز ما سرکار و در ترافیک و بچه در مدرسه باشه. با لایف استایلی ک من انتخاب کردم پرث بهترین شهر استرالیا برای منه .

سختی های زندگی یک مهاجر

علیرقم اینکه من عاشق زندگی در پرث هستم ولی همیشه میگم استرالیا بهشت و ایران جهنم نیست. ما مهاجرهای نسل اول همیشه زندگیمون مثل مهاجره همیشه غربت رو احساس خواهیم کرد و این حس تو سلول سلول بدنت میره. خیلی باید هدفت قوی باشه از مهاجرت که جلوی سختیهاش دوام بیاری و کمرت خم نشه . به نظر من هرسالی که سالگرد مهاجرتت نزدیک میشه این سختیها به اوجش میرسه من دوتا سالگردش رو تجربه دارم و میتونم بگم سختیهای مهاجرتم درطول سال خیلی آسونتر از سختیها نزدیک سالگردهاست نمیدونم شاید این باور منو اینطوری کرده ولی بهرحال علت نبودم این چندوقت سختیهایی است ک دارم تو این بخش از زندگی. زندگی در پرث یکمی عجیب غریبه چون من از یک کشور دیگه با شرایط متفاوتی اومدم و همیشه تو این شهر مهاجرم چون نه کسی رو میشناسم(هرچقدر کانکشنهاتون قوی بشه باز هم وقتی تنهایی خودتی و خودت) نه کشورمه بلکه اومدم تا کشور دخترم بشه. تو این برحه از زندگی که میتونم بگم سختترین روزهای عمرم رو دارم میگذرونم فقط سرم رو مثل لاکپشت کردم تو لاکم و زندگیم و کارهایی رو که باید انجام بدم در روز انجام میدم و وقتی فکرم میخواد خرابم کنه از افکار منفی بش میگم ساکت شو فکر نکن و کارتو بکن این روزها هم میگذره. وقتی دوسال باشه هیچکس از خانواده ات رو ندیده باشی باتمام  وجود دلت میخواد بری و ببینیشون ولی وقتی شرایط رو بررسی میکن که الان همسرت بیکاره و خودت داری درس میخونی پس انتظاری نداری که حداقل 7000$ برداری از سیوینگتون و سفر بری ایران تا خانوده ات رو ببینی. ی وقتایی میاد که فکرت قاطی میکنه ...اینجا چکار میکنی... نمیدونی واقعا خودت چکار میکنی ولی وقتی شرایط رو میبینی که نمیتونی برگردی ایران بخاطر هزاران دلیل مثل نمیخوای بچه ات اونجا بزرگ شه و آلودگی و عدم رعایت استانداردها تو مواد غذایی و پزشکی و رانندگی و همه چیز اونوقته ک مهاجر بودن رو حس میکنی و حس میکنی چقدر تنهایی...

من چون هدف اصلی مهاجرتم الینا بود و میخواستم تو استاندارد آموزشی استرالیا بزرگ بشه و یک بچه نرمال و شاد باشه تو جامعه هنوز قدرتم زیاده یطورایی مشکلات نمیتونن شکستم بدن چون هدفم قویه من هنوز یکبار هم به برگشت به ایران فکر نکرده ام و فکر نمیکنم بااینکه شرایط کارمون تو ایران تضمینه همسرم هنوز در مرخصیه ولی اینا رو میگم برا شمایی که تازه میخواین بیاین من با این همه سختی که الان دارم ولی هنوز از قدم زدن تو پرث لذت میبرم و هنوز عاشق این شهرم و اصلا پشیمان نیستم از تصمیمم ولی اینا رو میگم برای اون دوستایی که تازه میخوان بیان بدونید تو فرهنگ ساکنین پرث عادیه که طرف 1 سال کار کنه 2 ماه بیکار باشه این تو فرهنگ ما نیست برا ما سخته کار نداشته باشیم (این موارد رو باید زندگی کنی تا متوجه بشی مگرنه تو وبلاگ ها خوندن اون حس رو انتقال نمیده)و خیلی موارد دیگه که باعث میشه منه مهاجر نسل اول همیشه مهاجر نسل اول بمونم ولی دخترم جزی از این فرهنگ بشه. بدونید که شکل سختیهایی که تو مهاجرت تجربه میکنید کاملا متفاوته و باید خیلی قوی و هدف مند باشید ک کمرتون خم نشه. من هنوز یکبار اشکم رو الینا ندیده با اینکه 2 سال خانواده ام رو ندیدم ولی نمیزارم دخترم سختی مهاجرت رو روی گونه های من ببینه ،نمیزارم مامانم و بابام تو صدام احساس کنن شرایط الان سخته. اگه میتونید کوه باشید اگه میتونید کنار همسرتون باشید و بجای اینکه بش غربزنید از سختیهای مهاجرت، بهش آرامش بدید که این روزها هم میگذرن اگه حتی میتونید تصور این لحظه ها رو داشته باشید و خودتون رو قوی بدونید مطمین باشید به خودتون ک از پس مشکلات برمیاد راه بیفتید و بیاید ولی اگه میدونید با مشکلات اینجا شادیتون از بین میره اگه میدونید با بیکار شدن همسرتون دنیاتون تاریک میشه و خنده از رو لبتون میره و اطرافیان همه میفهمن شما الان چه حالی دارین اگه با سختی ها به روزهایی تو ایران فکر میکنید ک زندگیتون کاملا روتین بود و بهتره برگردین به اون شرایط نیاین چون از اینجا رونده و از اونجا مونده میشین. چون تو این راه یک شکست بزرگ میخورین و با برگشت به ایران هم از شرایط اونجا لذت نمیبرین.

مهاجرت سختترین کار دنیاست و بقول شاعر "کار هر کس نیست خرمن کوفتن ..... گاو نر میخواهد و مرد کهن"

زندگی در پرث بعد از یکسال و نیم

ی وقتایی زندگی یطوری رقم میخوره و برگهاش توی هوا پرواز میکنن که از قبل اصلا باورت نمیشد...مثلا من هیچوقت تصور نمیکردم زمانی برسه و پدر و مادرم زنده .... و من زنده.... ولی من حتی 6 ماه هم نبینمشون. منم مثل همه جوانها همیشه آرزوی رفتن از کشورم رو داشتم می خواستم دنیا رو ببینم و با فرهنگ های مختلف آشنا بشم در دوران جهالت ولی فقط آرزو بود و هیچوفت به سختیهاش فکر نمیکردم چون اصلا نمیدونستم سختی در زندگی چیه... وقتی اون آرزو کم کم شکل جدی به خودش گرفت و من درگیر کارهای مهاجرت شدم و دیگه یادم نبود به سختیهاش فکر کنم یادم نبود چون هدف جدیدی داشتم سختی مهم نبود تو اون هدف یادم نبود به دوریهاش فکر کنم و بعدش هم نمیخواستم بش فکر کنم چون عذابی بیش نبود... وقتی اومدیم همه چیز جدید شهر و آدمهاش و شکل زندگی متفاوت همه تغییرها باعث میشد ته دلت دلتنگیها بمونن ولی در روزمرگی زندگی کم رنگ بشن... الان بعد از یکسال و نیم زندگی در پرث هنوز هم دلم برای دیدن پدر و مادر تنگه توی هر روزم  خوشی لحظه دیدارشون رو دارم این دلتنگی است که همیشه همراه مهاجر نسل اوله و من مهاجر نسل اولم ولی در کنار این دلتنگی خوشی های دیگه ای هم هست خوشحالی از اینکه می دونی دوتا خونه داری هنوز ریشه ات تو خاک کشورت سبزه هر وقت بخوای میتونی برگردی خوشحالی از اینکه مجبور به زندگی در یک مکان نیستم حق انتخاب محل زندگیم رو دارم خوشحالی از داشتن واقعیتها که یک زمانی رویاهام بودن خوشحالی از خود باوری رسیدن به رویا ها خوشحالی از اینکه من میتوانم به هر هدفی که تعریف کنم برا خودم برسم خوشحالی خود باوری خیلی زیباست خیلی خوبه بدونی یک خونه داری در کشورت جایی که همیشه ادمهایی چشم براه دیدنت هستن و داری با تلاش خودت یک خونه در کشور جدیدت میسازی (منظورم کار ساخت و ساز نیست خونه هم نخریدیم هنوز...منظورم خونه است جایی که ریشه کنی و بدونی میتونی زندگی کنی کار کنی جزی از جامعه باشی درکل) همه این خوشی ها و دلتنگی ها در هر روز زندگی هستن هر دو کنار هم باهاتن باعث میشه زندگیت زیبا باشه .اینجا زندگی خیلی سریع در چرخشه با اینکه پرث شهر شلوغی نیست ترافیک خاصی نداره مردمش همه ایزی گوینگ هستن ولی زندگی سرعتش اونقدر زیاده که ی وقتایی باید بدوی تا بش برسی و بتونی همراهش باشی ولی در همون دویدن دنبال زندگی اون کوله بار شادی و دلتنگیهات باهاته همیشه کنارته و جزی ازت میمونه.