سیتیزن شیپی و کوید 19

اگه سرو کله کرونا پیداش نمیشد ما الان سیتیزن شده بودیم. اقای همسر و دخترم پرونده شون کاملا تکمیل شده و اپرو شد سیتیزن شیپیشون و فقط منتظر برگزاری سرمونی هستند ولی من منتظر تاریخ امتحان بودم که استرالیا رفت تو قرنطینه بخاطر کوید 19 و اصلا معلوم نیست کی از قرنطینه خارج شیم و زندگی حالت نرمال بگیره. قسمت خوب ماجرا اینه که دیگه منتظر نیستم و میدونم کارهای پرونده ام تمام شده و از قرنطینه خارج شیم تاریخ امتحان و مصاحبه رو میگیرم.

چرا پرونده ما جدا بررسی شد و تاریخهامون متفاوته؟ چون وقتی برای سیتیزن شپیپی اپلای میکنید هر شخص بالای 18 سال باید مجزا ایمی اکانت داشته باشه و کلا یک کیس میشه برا خودش حتی اگه زن و شوهر باشید دوتا کیس جداست . در پروسه میتونید بگید تاریخ سرمونیتون باهم باشه ولی ما نخواستیم پرونده هامون رو هلد اون یکی کنیم و ترجیح دادیم هرکس زودتر کارهای پرونده اش تمام شد سیتیزن شه و پروسه اش کامل شه. بچه میتونه با هرکدومتون باشه ما اول کار الینا رو تو پرونده هردومون گذاشتیم ولی وقتی پروسه اقای همسر زودتر انجام شد من الینا رو از پرونده ام حذف کردم که زودتر سیتیزن شه(چون بچه فقط با یکی از والدین پروسه اش انجام میشه)

خلاصه این کوید 19 رو همه چیز تاثیر گذاشت حتی رو پروسه سیتیزن شیپی ما

دلیل نوشتن

سلام سلام به هرکسی که هنوز سر میزاره به وبلاگ من

تعجب نکنید بعد از پستی که گذاشته بودم و اعلام کردم که دیگه وبلاگ رو تعطیل میکنم امروز باز پست جدید گذاشتم دلیلش اینه که نمیخوام هدفم و راهم رو بخاطر آدمهایی که سنگ میزارن تو راهت تغییر بدم. راستش من از طریق این وبلاگ دوستهای زیادی پیدا کردم و از اونجا که خودم هم آدم معاشرتی هستم و سعی در کمک به دیگران دارم همیشه هر کاری از دستم برمیاومد در زمان وروردشون به استرالیا و هر اطلاعاتی که میخواستن و هرچقدر که زمان لازم بود رو خالصانه دراختیارشون قرار میدادم ولی تو یکی از همین دوستی ها رفتارهایی هایی دیدم که کلا من رو از هرچی ایرانی بود فراری کرده بود(البته نه همه ایرانیها دوستای قدیمیم همه عالین ) خلاصه تصمیم داشتم دیگه وبلاگم رو کنار بزارم تا راه هرگونه دوستی جدید رو ببندم ولی بعد از چندوقت و با  حذف اون شخص از زندگیم با وجود یک اتفاق باعث شد یادم بیاد چرا وبلاگم رو شروع کرده بودم .جریان از این قراره که معلم پیانو دحترم که 3 سال معلمش بود و یک خانم فوق العاده مهربون و دوست داشتی بود بعد از چندین عمل و بخاطر کسالتی که داشت فوت کرد و زمانیکه به دخترم خبر فوت معلم پیانوش رو دادم بعد از اینکه کلی گریه کرد دفتر خاطراتش رو برداشت و شروع به نوشتن کرد و من همینطور محو در عمل دخترم ازش پرسیدم چکار میکنی که پاسخ داد من وقتی ناراحتم دوست دارم بنویسم ... و منم بهش گفتم تو مثل من هستی من هم عاشق نوشتن هستم و از بچگی هروقت ناراحت بودم مینوشتم و یک وبلاگ دارم که 7 سال توش پست گذاشتم.

با یاد آوری دلیل داشتن وبلاگم بخاطر اتفاق تلخی که برای دخترم افتاده بود بعد از چند روز اومدم و اولین پست جدیدم رو گذاشتم و میخوام بگم چه کسی باشه و چه نباشه من این وبلاگ رو ادامه میدم چون اینجا یک مکان است مال من و با تک تک کلماتی که اینجا نوشته بودم و مینویسم خاطره دارم من این وبلاگم رو ادامه میدم و به نوشتن ادامه میدم و از تجربیات گذشته ام درس میگیرم که با همه آدمها مهربان نباشم .

خلاصه من برگشتم به دنیای خودم