همه چیز در باره بچه ها در استرالیا 1

خوب دوستای گلم خیلی وقته پست نگذاشته بودم راستش موضوع نداشتم ک براش بنویسم وقتی ذهنم درگیر کار میشه اینقدر فارغ نیست ک موضوع پیدا کنه و چقدر خوشحالم ک دوست خوبم برام چندتا موضوع فرستاد برای پست گذاشتن ک همشون در ارتباط با بچه ها هستن.

خوب تایم مدرسه در استرالیا معمولا از 9 صبح است تا 3 بعد از ظهر ک مدارس مختلف با اختلاف 10 دقیقه ساعت شروع و اتمامشون فرق میکنه و تایم کاری پدر و مادر هم بسته به شرکت و بزرگی و کوچکیش متفاوته ولی اکثرا 2 تا قالب تایمی دارن یکی 9 صبح تا 5 عصر و اون یکی 7 یا 7:30 صبح تا 3 یا 3:30 عصر. خوب اگه تایم رفت و آمد پدر و مادر هم بخوایم بزاریم روش میبینیم ک خیلی تایم خالی میمونه ک درصورت شاغل بودن پدر و مادر هردو بچه تنها است و اینبار هم دولت استرالیا اساسی کار کرده تو این موضوع و چون قانون داره ک بچه تا 12 سالگی اجازه تنها بودن نداره و درصورتیکه بچه زیر 12 سال رو تنها بزارین تو خونه و همسایه ب پلیس شکایت کنه از دادگاه تا گرفتن حق حضانت بچه تو قانون اساسی استرالیا است پس بهتره این ریسک رو نکنید و طبق قانون عمل کنید یعنی بچه زیر12 سال تنها نباشه تو خونه. حالا تکلیف پدر و مادر شاغل و بدون داشتن ساپورت خانواده در کشور جدید با این قانون چیه؟ راهکارهای قانونی   همه مدارس سیستم نگهداری بچه قبل از تایم و بعد از تایم مدرسه رو تو خود مدرسه دارن یعنی شما میتونید از ساعت 6:30 صبح بچه رو تحویل بدین تا 6:30 عصر پس موضوع حل شد ولی خوب پول زیادی هم میگیرن بابت این نگهداری بیفور اسکول معمولا 35$ و افتراسکول معمولا 45$ است ک درصورت داشتن ویزای پرمننت نصف این هزینه رو دولت میده و نصفش با پدر و مادره . این سیستم برای اسکول هالیدی ها هم هست یعنی تمام طول سال میتونید بچه رو بزارید تو مدرسه با این تفاوت ک برا اسکول هالیدی ها معمولا برنامه هایی دارن ک بچه ها رو یکروز پارک و روز دیگه موزه و... میبرن ک بچه خسته نشه.

در رابطه با تکلیف خونه بله معمولا دارن در حد 20 تا کلمه در روز برا کلاس دوم و 10 تا کلمه در روز برا کلاس اول الینا بود این تکلیفهایی ک اینجا میدن ب بچه اصلا قابل مقایسه با مشق شب تو ایران نیست و عملا هیچه 20 تا کلمه 

در رابطه با دین میتونم بگم چون استرالیا یک کشور آزاد و کاملا بی دین است یعنی در این کشور تبلیغ برای دین خاصی نمیشه و آمار زیادی از استرالیاییها اصلا اعتقادی ب خدا ندارن و در این شرایط اگه بچه به مدارس خاص کاتولیک یا مدارس مسلمانها بره خوب بسته ب نوع مدرسه آموزشهای دینی هم داره ولی اگه بچه مدرسه دولتی بره هیچ آموزش دینی وجود نداره و مدیر و معلمها هم اجازه ندارن تبلیغ دین خودشون رو بکنن ولی هرشخصی آزاده دین خودشو داشته باشه و جالبه ک بگم بچه ها در این رابطه باهم صحبت هم میکنن ی مثال ک میتونم بزنم پارسال یعنی الینا سال 1 بود یک روز الینا بم گفت ک تو مدرسه سم(دوست و همکلاسیش) ازش پرسیده بود ک به خدا اعتقاد داره و الینا جواب داده بود آره و اون در جواب گفته بود ک به خدا اعتقاد نداره و از الینا پرسیده بود چطور وقتی نمیبینی خدا رو بش اعتقاد داری الینا هم گفته بود چون مامانم میگه خدا هست اون هیچوقت بمن دروغ نمیگه پس من میدونم خدا هست...به همین سادگی بچه ها باهم گفتگو میکنن و نظر هم رو میپرسن و بچه شما میتونه اون چیزی رو ک میدونه بگه و جالبه ک سم یکی از بهترین دوستای الینا از پیش دبستانی تا کلاس 2 بوده و خارج از تایم مدرسه هم پلی دیت میرفتن خونه هم میخوام بگم طوری آموزش دادن دین رو تو جامعه شون ک یک امر کاملا شخصیه و کسی بخاطر دینش زیرسوال نمیره یا تنها نمیشه

ادامه زندگی در سیدنی

راستش بعد از حدود یکماه در سیدنی زندگی کردن فکر میکنم خیلی تفاوت خاص و چشمگیری بین شهرهای استرالیا و زندگی توی اونها وجود نداره. البته منظورم شلوغی یا خلوتی شهر نیست منظورم اینه ک وقتی ما از ایران اومده بودیم پرث کلا چندروز اول گیج میزدیم با اینکه پرث شهر بزرگی در مقایسه با سیدنی نبود ولی تازگی و تفاوتها خیلی اذیت کننده بود و اینکه غربت رو با تمام سلولهای بدن احساس میکردیم چون برای هر کاری یا هر جایی باید کلی فکر میکردیم ولی از پرث به سیدنی اومدن این مشکل رو نداشت با اینکه تو سیدنی هنوز نرسیدیم به دوستایی ک میشناسیم سر بزنیم ولی غربت رو حس نمیکنم چون میدونم برای فلان کار باید فلان جا برم و رانندگی اینطوریه و کلا موردی نداره ک اذیت کننده یا جدید باشه و نتونی ب راحتی باهاش کنار بیای و حس کنی جدیدی ،غریبی و نمیدونی چکار کنی نداره . یطورایی وقتی یکی دو سالی تو یکی از شهرهای استرالیا زندگی کنی دیگه برات فرقی نمیکنه کجا بری چون همه استرالیا مثل همه و کل استرالیا میشه خونت.

راستی ی مورد جالب اینکه (حداقل تو سابرب ما اینطوریه) جامعه ایرانی ها و تعدادشون تو سیدنی خیلی زیاده...تو پرث بحاطر ایزوله بودنش و دور بودن از شهرهای دیگه و اینکه کسی ک کار داشته باشه اونجا میمونه و یا خیلی ها اصلا نمیان پرث چون خلوته و چون مشاغل خاصتری میخواد و هزاران دلیل دیگه اینقدر ایرانی نمیدیدی تو خیابان یا مرکز خرید . اینجا تو مرکز خرید قدم ب قدم دونفر دارن فارسی حرف میزن ... حس خوبیه با اینکه نمیشناسمشون ولی حس قشنگیه صدای هموطن رو شنیدن

انسان جدید

به نظر شما همه آدمها بعد از مهاجرت تغییر میکنن یا فقط بعضیهاشون؟ به نظرمن بعضیها فقط تغییر میکنن ...یک عده هستن ک مغزشون و فکرشون رو میبندن به روی دنیا و از تغییر میترسن و این باعث میشه هر روز ک بزرگتر میشن فقط بزرگ شده باشن و نه اینکه با بزرگ شدن ذهنشون هم باز تر و دنیا دیده تر بشن ...مواردی از این چنین آدمها سراغ دارم و در گوشه و کنار میبینم ک طرز فکرشون با 5 سال پیش اصلا تغییری نکرده. من اعتقاد دارم یک فرهنگ، یک جامعه، یک انسان ... اصلا یک کامل نیست همیشه ترکیب باعث کامل شدن میشه. ی موردی ک میخوام بش اشاره کنم در قالب جمله ای است که همیشه تو پستهام هم گفته بودم درسته ما فرهنگمون( فرهنگ ایرانی) زیباست ولی دلیل بر کاملی اون نیست و نقطه ضعفهایی هم داریم همینطور ک فرهنگ غرب کامل نیست و نقطه ضعفهایی داره و چه خوب میشه منه مهاجر ک تو فرهنگ خودم بزرگ شده و الان تو فرهنگ غرب زندگی میکنم ترکیبی از خوبیهای این دوفرهنگ برای خودم بسازم. یه مثال میزنم ک دیدگاهم واضح تر بشه.

8 سال پیش ی سفر داشتم تایلند با آقای همسر، تو اون سفر یک روز رفته بودیم یکی از جزیره های نزدیک پاتایا و چون همه مسافرا از صبح رفته بودن جزیره و آب بازی و تفریح تا عصری ک یکی یکی سوار کروز میشدن برگردن همه خسته بودن و تقریبا اکثریت با ایس کافی یا ایس تی بدست سوار کروز میشدن در این بین کنار صندلی ما یک پسری آلمانی نشسته بود و طول مسیر برگشت یک کتاب دستش بود و داشت میخوند... اون صحنه برای من خیلی جالب بود چون تو فرهنگ من کتابخونی تقریبا فراموش شده بود چه برسه بعد از یک روز ک از صبح تفریح کردی و خسته هستی بشینی کتاب بخونی تا برگردی هتل   درکی نسبت ب صحنه ای که میدیدم نداشتم.

زندگی می گذشت و من سفرهای بیشتر و بیشتری ب خارج از ایران داشتم و میدیم مردم بعضی کشورها از هر لحظه وقتشون برای مطالعه استفاده میکنن.

وقتی پرث اومدیم هم همینطور، مردم تومترو و اتوبوس اکثرا کتاب بدست و مشغول مطالعه...کم کم خجالت میکشیدم از خودم ک چرا من جز اون دسته افرادی هستم ک موبایل دستمه نه کتاب...البته بعضیها هم موبایل بدست مثل من   با گذشت زمان تصمیم گرفتم تو کتابخونه عضو بشم و ببینم چ خبره... چندین بار تصمیم گرفتم کتاب بگیرم از کتابخونه و بخونم ولی هربار ک میرفتم تو قسمت رمانها گیج میزدم ک من چی انتخاب کنم..چندبار کتاب میگرفتم می اومدم خونه بیشتر از 5 صفحه نمیخوندم... شرم ندارم ک بگم 2 بار هم کتاب نوجوانها رو از کتابخونه گرفتم چون فکر میکردم ک شاید بخاطر سطح زبانم و اینکه انگلیسی زبان دومم است نمیتونم رمانهای بزرگترها رو بخونم ولی این راه هم به جایی نرسید و من سردرگم بین دو فرهنگ بودم فرهنگی ک خودم داشتم کتاب نخوندن و فرهنگی ک دوست داشتم بگیرم ،کتاب خوندن هر روز  در روزهای آخری ک پرث بودم با یکی از دوستام بیرون بودم که اونم مهاجرت کرده بود به استرالیا البته حدود 7 سال پیش و قبل از استرالیا چندیدن کشور دیگه بوده البته ایرانی نیست این شخص و یک انسان جهان دیده و با اطلاعات و قابل احترام برا من بود ک صحبت از کتاب خوندن شد و از من پرسید کتاب میخونی و من ماجرا رو براش گفتم ک هر سری ک میخوام کتاب بخونم گیج میزنم ک چی انتخاب کنم و درنهایت ناکام از انتخاب اون کتاب ناخوانده برگشت میخوره به کتابخانه و اون بمن گفت ک 2 یا 3 روزی یک کتاب تمام میکنه و من شوک زده چطور ممکنه ک تو سرکاری و بچه هم داری و 2 یا 3 روز یک کتاب ک البته اشاره کرد برای سیو وقت کتاب صوتی میخونه و من متوجه شدم یک سری از آدمهای اطرافم تو خیابان ک هندزفری ب گوش هستن ممکنه کتاب گوش میدن نه الزامن موزیک و من باز احساس کردم خیلی پرتم از دنیای امروزی. او بمن چندتا کتاب معرفی کرد ک با خوندنشون احساس خوب داشتم و الان خوندن جزی از کارهای هر روزم شده و خیلی ممنونم از اون دوست علی رقمی ک میدونم اون هیچوقت ب وبلاگ من سر نمیزنه (با اینکه میدونه وبلاگ دارم ولی چون فارسی بلد نیست میگم) ولی خوشحالم ک یک دوست دربهای کتاب خونی رو بروی من باز کرد و ازش تشکر هم میکنم هرسری ک بش مسیج میدم لیست جدید بده بم از کتابها. میدونم این تغییر رو میخواستم و اینقدر ناامید نشدم از شکستهایی ک در انتخاب کتاب میخوردم و حتی به لِوِل نوجوانها رفته بودم شاید کتاب پیدا کنم و نشد و الان دلیلش رو میدونم ک این دنیای کتاب اینقدر وسیع است ک تا طبع کتابخونیت رو تو فرهنگ انگلیسی پیدا کنی زمان میبره ولی نشد نداره برا من ک شد.

 

زندگی در سیدنی

زندگی در نیمکره جنوبی و در شهر سیدنی برای ما همچنان ادامه دارد به آرامی مراحل زندگی یکی یکی تمام میشن و وارد مرحله جدیدی میشویم.ی روزهایی میاد ک اینقدر شلوغه متوجه نمیشم کی شب میشه و ی روزهایی آرامتر. الان چون تو اسکول هالیدی من و الینا است تقریبا تمام وقتم با الینا پر شده .

تو این سه هفته دلم واسه پرث تنگ شده... 

از نظر امکاناتی ک بخوایم بگیریم اصلا نمیتونم پرث رو با سیدنی مقایسه کنم... سیدنی خیلی امکانات بیشتره و جالبه ک سرویس دهی به مشتری وارد یک فاز دیگه ای شده تو سیدنی مثلا ی روز من رفته بودم کتابخانه ک یک کتاب رو بگیرم و وقتی سرچ کردم تو کامپیوتر کتابخانه دیدم تو کتابخانه هورنزبی ک من عضوش شدم کتاب مورد علاقه من نبود ولی تو کتابخانه فلان پیداش کرد(دیتا بیس همه کتابخانه ها یکی است) و بعد متوجه نشدم ک چکار کنم از یکی از کارمندا پرسیدم گفت برو قسمت کاستومر سرویس و درخواست کتابت رو بده و منم همون کار رو انجام دادم و با کمال تعجب دیدم ک بم گفت خوب این کتاب فردا از ساعت 2 عصر تو کتابخانه ماست  و تا مدت 10 روز رزرو میمونه برات ،بصورت رایگان بدون اینکه منو شارژ کنن کتاب رو فرستادن به کتابخانه ای ک من عضو بودم و به راحتی امکان استفاده از کتاب برای من فراهم بود.

این مورد و مواردی این چنین خیلی جالبن برای من ک بزرگی شهر باعث نمیشه چیزی رو از دست بدی بلکه امکاناتی برای راحتی مردم وجود داره ک در مقایسه با شهرهای کوچکتر امتیاز میدن ب سیدنی.

ولی پرث ی چیز دیگه است برا من هنوز