تیف
روزی که open day بود برای دانشجوهای جدید تو مسیر ترس خیلی عجیبی داشتم.احساسهای خیلی بد .اینجا همه اتفاقهای زندگی رو یکبار دیگه تجربه می کنی ولی تو سن بالاتر مثلا بازهم کنار افسر راهنمایی میشینی و امتحان رانندگی میدی ، بازهم شروع به درس خوندن، شروع بزینس، شروع تلاش ، آمادگی مصاحبه و هزار راهی که قبلا تو کشور خودمون 15 سال قبل تو سن سرخوشی و پراز انرژی بودن انجامشون داده بودیم و حالا هم تو سن سی و خورده ای دوباره می خوایم همون کارها رو تو یک کشور دیگه انجام بدیم با این تفاوت که بجای احساسهای شادی دوره اول( 15 سال پیش برا هر مورد) الان یک ترس عجیبی باهاته چون داری مجدد زندگیت رو تو سن سی و خورده ای از اول میسازی...منم موقع رفتن به تیف ترس داشتم و ی حس خجالت از خودم که تو این سن دوباره باید برم کنار بچه ها 17 ساله بشینم تو یک فرهنگ دیگه و با زبان دیگه ای درس بخونم این احساسها خیلی بده ولی من بهشون غلبه کردم و ازشون رد شدم به خودم گفتم اگه ترسیدی و پات لرزید آینده ای اینجا نخواهی داشت. به خودم گفتم برای شروع جدید باید محکم بود ، به خودم گفتم که این یک موقعیته جدید برای بدست آوردن پوزیشن خوب کاری در حداقل یکسال آینده است و بخودم هزاران نکته مثبت دیگه از این شروع جدید رو یادآوری کردم و به سمت ساختمان تیف قدم میزدم.وقتی وارد ساختمان شدم تمام اون احساسها از بین رفته بودن و جاشون رو به انگیزه دادن.
یک مهاجر ،آجر به آجر آینده اش رو خودش می چینه میتونه با ترس تمام آینده رو نگاه کنه و دستش بلرزه و آجرها رو نامرتب بزاره و یا اینکه با ترسهاش مقابله کنه و آجرهای آینده اش رو در بهترین وضعیت بزاره. قطعا راه دوم خیلی درصد موفقیت رو بالا میبره همون موفقیتی که خیلی ها میگن شانس بود در صورتیکه اگه بدون ترس جلو بری و تصمیمهای منطقی بگیری و با برنامه باشی میتونی تمام موفقیتهای آینده ات رو تضمین کنی.