ما یک دوست استرالیایی داریم که ایشون خلبان هستند یک بار که اومده بودن خونمون با خانواده شروع کرد به صحبت که اصلا اشکال نداره آدم هرکاری رو انجام بده برا هدفش و گفت که وقتی میخواست با خانمش ازدواج کنه و چون اوضاع اقتصادی خراب بود تو غرب و خلبان نمیخواستن(ایشون متولد کانبرا بود و کارش هم تو شرق برا یک شرکت استرالیایی پرواز میکرد در اون زمان) باتوجه به پارامترهای زندگیشون تصمیم گرفت پرث بمونه و برای اینکه شغل داشته باشه اولش چمدانهای مسافرها رو از رو تسمه نقاله جابجا میکرد و بعد از چندماه فهمیدن ایشون خلبانه کار تایید بلیط پشت کانتر بش دادن تا زمانیکه جاب باز شد و اپلای کرد برا کار خلبانی 9 ماه ایشون کارشون کژوال بود. همون موقع که مصادف با 4 ماهگی ورودمون بود من تصمیم گرفتم برای رسیدن به هدفم حال رو نبینم و از ابزارها برای ساختن آینده استفاده کنم وقتی یک استرالیایی خلبان اینطوری راجع به پرث میگفت و حاضر شد چمدان جابجا کنه ولی پرث زندگی کنه چرا من مهاجر  نه! چرا من باید کلاسم رو تو کارم ببینم؟ چرا ذهنم باید خرابم کنه ، زندگیم و خوشیهام رو ساقط کنه که الان کارم تخصصی نیست مثلا؟ چرا همه جنبه های زندگی تو کار ختم میشه برا ما ایرانیها؟ اصلا اگه نمیتونیم ذهنیتمون رو نسبت به زندگی عوض کنیم چرا مهاجرت میکنیم؟ خوب تو ایران همه کار خوب داشتیم غیر از اینه؟ با مدرک خوب تو شغل خوب مشغول بودیم؟ چرا تصمیم گرفتیم مهاجرت کنیم؟ شب خوابش رو دیده بودیم؟ نه این دلیلش نیس خوشی هم زیر دل کسی نمیزنه که مهاجرت کنه پس هدفهامون همیشه یادمون باشه و دیدگاهمون رو باید به زندگی عوض کنیم که کار برا انسان شخصیت نمیاره تو استرالیا همه اینجا تو هر سطح شغلی شخصیت دارن میشه با تحمل سختی ها آینده ای روشن رقم زد فقط دوسال اول مهاجرت سخترین سالهاشه. اگه میخوای تو سطح استاندارد زندگی کنی باید نگاهتو نسبت به زندگی عوض کنی تا راحت باشی مگرنه استرالیا برات برزخ میشه.

قبل از اومدن سنگهاتو با خودت وا کن دوست مهاجر من... تو همون ایران به این قضیه ها و سختیهای مهاجرت فکر کن... اگه نمیتونی با سختیهاش کنار بیای پولتو حروم نکن برا مهاجرت و یک شکست برا خودت تو ذهنت ایجاد نکنه پاشو برو یک سفر فکر مهاجرت بپره از سرت ولی اگه مرد عملی پاشو بیا، اگه میدونی میتونی 2 سال زندگیتو سختی بکشی بیا، اگه میتونی دست از چشم و هم چشمی کی چی خرید و چی داره و من چی برداری بیا ، اگه میتونی شادیت رو تو خنده بچه ات ببینی نه تو خرید کردن و کار مهندسی داشتن و وسایل زندگی آنچنانی داشتن پاشو بیا. همه ما ایرانی ها به زندگی لوکس عادت داریم ... اینجا اوایل مهاجرت خبری از اون لوکسی نیست کسی هم برات فرش قرمز پهن نمیکنه و بیاد جلوت ،مامان و بابا هم نیستن که نازتو بکشن، عمو و دایی هم نیست که کار برات پیدا کنه و تو ی شرکتی که رییسش دوستش بود بفرستت سرکار، زبونشون هم بلد نیستیم، شوخیهاشون هم نمیفهمیم و درکی از جوکهاشون هم نداریم و برامون خنده دار هم نیست حتی. اینجا خودتی و خودت و نهایت همسرت پشتته(تو این مورد خیلی هم مطمین نباشید چون بعضیها اینجا زندگیشون به فنا میره) قبل از اومدن رو خودت فقط حساب باز کن ، اگه بچه داری حلاجی کن براخودت که ممکنه بدون همسر بچه ات رو بزرگ کنی در غربت آیا میتونی؟ میتونی مثل ی درخت استوار باشی و زیرسایه ات دیگران استراحت کنن؟ مهاجرت خیلی عجیبه نیا تا درکش کنی اول درکش کن و خودتو تو شرایط قرار بده بعد بیا. اگه از همه این اگر ها و اما ها و آیا ها که تو مغزت باتوجه به پارامترهای زندگیت گذاشتی تونستی بگذری... اونوقت میتونی رو تصمیمی که گرفتی برا مهاجرت حساب کنی و اونوقته که میتونی با خانواده و کشورت خداحافظی کنی و اون زندگی لوکس رو تو یک چمدان بزاری و راهت رو به جهانی جدید باز کنی جهانی که زیباست همیشه و همجا کنار سختیشهاش میتونی زیباییهاش هم ببینی.