من از نوجوانی مثل هر دختر نوجوان ایرانی رمانهای فهیمه رحیمی رو خونده بودم و البته کنار اونا رمانهایی مثل زندان زنان آمریکا و سینوهه و آناکارنینا و... رو هم. من یک دختر ساده و بی آلایش بودم کسی که فکر میکرد دنیا به زیبایی همین رمانهاست و در اون رمانها و با شخصیتهاشون زندگی میکردم ...بزرگتر که شدم علاقه مند به فیلمهای اکشن شدم بعد از دیدن بدی های روزگار تازه فهمیدم که اونا فقط رمان هستن برای آدمهای ساده لوحی مثل من و دنیا به زیبایی و قشنگی پایان یک رمان و داستان عاشفانه اش نیست...الزاما همه اونایی که کنارتن دوست و همه دوستات غمخوارت نیستن...بدی های روزگار و دست زمانه منو شکوند، از درون یک انسان ساده و بی آلایش و از بیرون شکست خورده برای همون سادگی بودم...کم کم ضربه هایی که خوردم منو قوی تر کردن و زمان گذشت و غصه هاش تموم شدن و من پیچیدگی روزگار رو دیدم...بعدش فهمیدم که باید نگاهم رو به زندگی عوض کنم و سراغ کتابهای واقعی تر و فیلمهایی برم که به دنیای امروزی نزدیک باشن نه به تاریخ و یا عشقهای افسانه ای...و اینطوری شد که از درون و بیرون به دنیای امروز نزدیکتر شدم ولی همیشه یک نور شمعی تو وجودم منو به اون رمانها و قصه های قشنگ و فیلمهای عاشقانه ایرانی وصل میکرد...

درطول زمانیکه اومدیم استرالیا سیستمم یکمی بیشتر عوض شد و باتوجه به اینکه الان دارم پروگرمینگ میخونم بیشتر از گذشته ذهنم دیجیتالی شد و تفییرات پشت سر هم اتفاق می افتادن، چندماهی میشه که سریال شهرزاد هم اومده و هرجا که ایرانی میبینی (البته یک قشر خاصی از ایرانی های ساکن پرث نه همه اونایی که باشون رابطه داریم) راجع به شهرزاد صحبته و اینکه این اپیزود رو دیدی و به به و چه زیبا و... تو فیس بوک و اینور و اونور هم گاه و بیگاه لینکهاش بود که من بالاخره امروز تصمیم گرفتم قسمت 27 این سریال که خیلی سروصدا کرده بود از دیالوگهای زیبا رو ببینم و .... درنهایت منم مثل هر ایرانی دور از وطن از اون دیالوگهای ادبی لذت بردم واقعا البته مجبورم اینجا قید کنم که از ادبیات فارسی و شنیدن ان ادبیات لذت بردم نه از صحنه های عاشقانه شهرزاد و فرهاد و حضور قباد و .... تا جایی این داستان الان برام غیرواقعی بود که دوبار تصمیم گرفتم دیگه ادامه ندم چون حوصله ام سر رفت با عشق و عاشقی هایی که تو دنیایی واقعی وجود نداره ولی باز ادامه دادم یک اپیزود رو ببینم شاید یک چیزی تو خودش داشت (بقول جناب خان).

الان بعد از پایان اون قسمت چون حوصله کامنتهای فیس بوکی رو نداشتم و دوست داشتم یکجا بنویسم بابا دنیای واقعی از این فیلمهای عاشقانه کاملا جداست ...بهترین جا وبلاگ خودم بود که بتونم حرفم رو بگم و الان دیگه اون نور شمعی که تو وجودم بود از دوران نوجوانی خاموش شد بعد از دیدن این اپیزود... الان خوشحالم که میدونم نمیخوام ساده باشم و میخوام درون و بیرونم یکی باشه و نمیخوام از سادگیم دیگه سواستفاده بشه و  البته تنها سودی که اپیزود 27 سریال شهرزاد برا من داشت شنیدن جملات ادبیات زیبای فارسی بود...من یک ایرانی هستم که میخوام تو دنیای واقعی باشم ولی به زبان فارسی و کشورم افتخار میکنم...من یک شهروند جهانی با پشتوانه تاریخی عمیق هستم...الان میدونم دنیای زیبای توهم یک مرز عمیق با دنیای واقعی داره که حتی نگاه به داخل اون مرز هم الان برام ترسناکه....